محمدهادی مؤذن جامی در بخش وبلاگ خبرآنلاین نوشت:
 
مثال جالب زیر از حاج آقا قرائتی نقل شده:

آدمها سه دسته اند:
- عینک!
- ملحفه!
- فرش!

وقتی یک لکه ی چایی بنشیند روی عینکت، "بلافاصله" زود آن را با "دستمال کاغذی" پاک می کنی!
وقتی همان لکه بنشیند روی ملحفه، می گذاری "سر ماه" که لباس ها و ملحفه ها جمع شد، همه را با هم با "چنگ" (زمان قدیم!) می شویی!


وقتی همان لکه بنشیند روی فرش، می گذاری "سر سال" ، با "دسته بیل" به جانش می افتی!!!
خدا ( و به تعمیم آن: ولی خدا) هم با بنده های مومنش مثل عینک رفتار می کند. بنده های پاک و زلالی که جایشان روی چشم است، تا خطا کردند، بلافاصله حالشان را می گیرد (والبته دردنیا و خفیف) .. دیگران را به موقعش تنبیه می کند آن هم با چنگ!! و آن گردن کلفت هایش را می گذارد تا چرک هایشان جمع شود (قرآن کریم: ما به کافران مهلت می دهیم تا بر کفر خویش بیافزایند) و سر سال (یا قیامت، یا هم دنیا و هم قیامت) حسسسسابی با دسته بیل(!) از شرمندگیشان در می آید!!!

...خدایا کمکمون کن عینکت باشیم...

 

 

[ شنبه 9 فروردين 1393برچسب:, ] [ 9:15 ] [ مباشری ]
[ ]

برای زیارت خدا لازم نیست

به مساجد، زیارتگاهها وسرزمین وحی برویم

خدا را می توان درشادکردن چشمان گریان کودکی فقیر

درخیابان وهر جای دیگری زیارت کرد

[ سه شنبه 6 اسفند 1392برچسب:, ] [ 13:57 ] [ مباشری ]
[ ]

آدم هایی رو میشناسم که با دیدن همچین آدم هایی

زمین و زمان را مقصر میگیرند،

در حالی که خودشون

هیچگاه کوچکترین قدمی برای کمک بهشون برنداشتن..

درسته دوست من؟؟!!!

[ سه شنبه 6 اسفند 1392برچسب:, ] [ 13:54 ] [ مباشری ]
[ ]

پدر...

من نبودم و تو بودی ،
بود شدم و تو تمام بودنت را به پایم ریختی ،
حالا سالهاست که با بودنت زندگی می کنم ،
هر روز، هر لحظه، هر آن و دم به دم هستی .
...
ببخش که گاهی آنقدر هستی که نمی بینمت ،
ببخش تمام نادانیها و نفهمی ها و کج فهمی هایم را،
اعتراض ها و درشتیهایم را ، و هر آنچه را که آزارت داد .
دستانت را می بوسم و پیشانیت را ،
که چراغ راه زندگیم بودی و هستی و خواهی بود ،
خاک پایت هستم تا هست و نیست هست .
به حرمت شرافتت می ایستم و تعظیم می کنم .

[ دو شنبه 5 اسفند 1392برچسب:, ] [ 19:7 ] [ مباشری ]
[ ]

جملات زیبا گیله مردروزی هزار بار دلت راشکسته ام

بیخود به انتظار وصالت نشسته ام

 

هربار این تویی که رسیدی و در زدی

هربار این منم که در خانه بسته ام

 

هر جمعه قول میدهم آدم شوم ولی

هم عهد خویش هم دلت راشکسته ام

[ دو شنبه 5 اسفند 1392برچسب:, ] [ 18:54 ] [ مباشری ]
[ ]

دانشجویی به استادش گفت:

استاد اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم ان را عبادت نمی کنم.

استاد به انتهای کلاس رفت و به ان دانشجو گفت : ایا مرا می بینی؟

دانشجو پاسخ داد : نه استاد ! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم.

استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت : تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید !

[ دو شنبه 5 اسفند 1392برچسب:, ] [ 18:44 ] [ مباشری ]
[ ]

هیچ لیوانی در زندگی خالی نیست ،

حتی نیمه پر هم نیستند ؛

وقتی چشمها جور دیگر می بینند .

وقتی دوست همه جا حضور دارد،

وقتی لطفش همه جا را پر کرده

آری ...  چشمها را باید شست ...

بیایید لیوانها را به کناری بگذاریم ، وقتی دریای رحمتش را کرانه نیست ...

الحمد لله رب العالمین ...

[ دو شنبه 5 اسفند 1392برچسب:, ] [ 18:42 ] [ مباشری ]
[ ]

شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود.
در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند !
استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟
شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف خداوند!
استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟
شاگرد گفت : با کمال میل؛ استاد.
استاد گفت : اگر مرغی را، پروش دهی ، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟
شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم .
استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟
شاگردگفت: خوب راستش نه...!نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم!
استاد گفت: حال اگر این مرغ ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!
شاگرد گفت : نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر ، خواهند بود!
استاد گفت :پس تو نیز؛ برای خداوند، چنین باش!
همیشه تلاش کن، تا با ارزش تر از جسم ، گوشت ، پوست و استخوانت؛ گردی.
تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی
تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را، بدست آوری .
خداوند از تو فقط گریه و زاری نمی خواهد!
او، از تو در کنار استغفار و گریه و زاری، حرکت، رشد، تعالی، و با ارزش شدن را می خواهد و می پذیرد...

[ یک شنبه 4 اسفند 1392برچسب:, ] [ 14:21 ] [ مباشری ]
[ ]

 

گاهی وقت ها هم بهشت میتواند :

زیر پای یک پـدر باشد...!

[ یک شنبه 4 اسفند 1392برچسب:, ] [ 14:0 ] [ مباشری ]
[ ]

خدایا .. من همانی هستم که وقت و بی وقت مزاحمت می شوم
همانی که وقتی دلش می گیرد و بغضش می ترکد، می آید سراغت
من همانی ام که همیشه دعاهای عحیب و غریب می کند
و چشم هایش را می بندد و می گوید
من این حرف ها سرم نمی شود. باید دعایم را مستجاب کنی
همانی که گاهی لج می کند و گاهی خودش را برایت لوس می کند
همانی که نمازهایش یکی در میان قضا می شود و کلی روزه نگرفته دارد
همانی که بعضی وقت ها پشت سر مردم حرف می زند
گاهی بد جنس می شود البته گاهی هم خود خواه
حالا یادت آمد من کی هستم
خدایا می خواهم آنگونه زنده ام نگاه داری که نشکند دلی از زنده بودنم
و آنگونه مرا بمیرانی که کسی به وجد نیاید از نبودنم
 
... ادامه
438892_FkrCO8Q9.jpg
[ یک شنبه 4 اسفند 1392برچسب:, ] [ 13:44 ] [ مباشری ]
[ ]

یا مهدی(عج)...

آقــــآے مـَــن ،""غفــلــــتِ "" مـــــآ از غِـیبــتِ تــو غـَـم اَنگــیز تـَـر اَســت ...




[ یک شنبه 4 اسفند 1392برچسب:, ] [ 13:30 ] [ مباشری ]
[ ]

...............

[ یک شنبه 4 اسفند 1392برچسب:, ] [ 13:18 ] [ مباشری ]
[ ]

کوه های ظفرآباد

 

[ شنبه 3 اسفند 1392برچسب:, ] [ 16:37 ] [ مباشری ]
[ ]

بدون شرح.....

خبر رسید "شیر امامزاده یعقوب را در کوه خورد "
شخصی چنین اصلاح کرد"اولاً امامزاده نبود پیامبر بود،دوماً یعقوب نبود یونس بود، سوماً شیر نبود نهنگ بود، چهارماً کوه نبود دریا بود،پنجماً نخورد در شکم خود نگهداشت و به سلامتی به ساحل رساند"

[ شنبه 3 اسفند 1392برچسب:, ] [ 16:6 ] [ مباشری ]
[ ]

[ شنبه 3 اسفند 1392برچسب:, ] [ 15:54 ] [ مباشری ]
[ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد